بردیابردیا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

برای پسرم بردیا

پایان 9 ماهگی

دیروز 28 خرداد 9 ماهت تموم شد تازه برای اولین بار دوتایی رفتیم دکتر بدون بابایی دکترت خیلی راضی بود از وزن و قدت کلی هم باهات بازی کرد توام بهش می خندیدی وزن: 600/9 قد 69 امروز عید مبعث بود و بابایی دیشب تو اتاق شما خوابید و من تاصبح راحت خوابیدم (آخه روزهای تعطیل بیشتر بابایی پیشت می خوابه) صبح که بیدار شدم و مشغول صبحونه درست کردن بودم که دیدم بیدار شدی و پشت سرهم می گی بابا بابا بابا بابا وسطاش یه ماما هم می گفتی قربونت برم من که اینقدر خوشمزه ای بعد صبونه خوردیم و رفتیم خونه بابامنصور و مامان طاطا عید دیدنی بابا منصور خیلی دوستت داره توام همش موهاشو می کشی ای شیطون بلا مامان طاطا هم که یه لجظه زمین نمی زارتت این مامان بزرگات خیلی تو...
30 خرداد 1391

بردیا شیطون

بردیا خیلی خیلی شیطون شدی یه مقدار هم نارحت به خاطر دندون دوم به امید خدا امروز فردا میاد بیرون تازگی ها یهو چند تا کار جدید پشت سر هم انجام دادی اول سرسری بعد نانای کردی الانم با دهنت صداهای عجیب قریب در میاری عاشق یه آهنگ رشتی شدی تا اونو میذاریم میرقصی و سرسری می کنی یه گوله نمکی بردیا نمی دونم چی کارت کنم همش به بابایی می گم بیا بردیا بخوریم تموم بشه پریشب روی زمین دراز کشیده بودی داشتم سرت رو ناز می کردم و شعر می خوندم برات که دیدم خوابیدی با یه مدل خواصی مثه آدم بزرگا قربونت برم که اینقدر ادا داری ...
23 خرداد 1391

دردل با خدا

من و بابایی عاشقتیم بردیا ..... هر روز خدارو شکر می کنیم به خاطر تو              خدایا ای خدای مهربون ازت می خوام بردیای مارو حفظ کنی از شر تمام بدی های دنیا و عاقبتی روشن و بلند براش رقم بزنی خدایا به بزرگیت قسم که از این هدیه بزرگ و با ارزش به خوبی نگهداری کنیم                                     ...
16 خرداد 1391

بردیای گرمایی

عزیز دلم خیلی گرمایی هستی مخصوصا الان که تابستون همش دوست داری لخت باشی شبها هم مثه مردها با شورت و زیرپوش می خوابی الهی قربونت برم کارهات مثه بابا نیماته .... صبحها که از خواب پا می شی اول پوشکتو عوض می کنم و دست و صورتت رو می شورم بعد با هم یه خورده بازی می کنیم بعد بهت سرلاک یا حریره بادوم یا تخم مرغ آب پز (فقط زرده) می دم بعد صورت و دست و پاهاتو کرم ضد آفتاب مب زنم و می ریم تو حیاط هم آفتاب می گیریم هم گلها و درختها رو آب می دیم دیروز وقتی داشتیم به باغچه آب می دادیم یهو دستتو آوردی جلوی آب و ..... من و خودنو خیس آب کردی واقعا که کیف کردی چون کلی خندیدی از کار خودت شیطون بلا . از موقعی هم که با روروک راه می ری هر چیزی که جلوی دس...
16 خرداد 1391

بابایی روزت مبارک

دیروز 14 خرداد با تینا و ساینا رفتیم پاساژ گلستان هروی تا برای بابایی کادو بخریم برای بابایی دو تا شلوار خریدیم یکی برای ادارش یکی برای بیرونش کلی خوشش اومد و گفت آخه شما کی رفتیم خرید شیطونااااا هههههههه ماهم زودی بوسش کردیم و گفتیم روزت مبارکککککککککککککککک                                                    عسل مامان که به این شیرینه اما عاشق ترشی جات مثه گوجه سبز آلو لواشک الهی قر...
15 خرداد 1391

جشن دندونی آقا بردیا

پسر خوشگلم 8 روز بعد از اینکه اولین مرواریدت دراومد مامانی برات مهمونی گرفت یه مهمونی باشکوه کلی شازده و پرنسس هم بودند (شازده هامون - پرنسس وانیا - پرنسس آروشا - پرنسس سوفیا - شازده صدرا - شازده رادین - شازده نریمان ) و دخترخاله هات دنیز - دیبا - آریانا - دیانا _ دختر دائی هات تینا - ساینا و خاله هات و رندائی لیدا - زندائی اکرم (زندائی مامانی) و دختردائی مامان نسیم و دوتا مامان بزرگهات .خیلی همه چیز خوب بود تازه تو برای اولین بار تو جشن دندونیه خودت سرسری کردی روز قبلش هم که با روروک راه می رفتی الهی مامان قربونت برهههههههههههه این شعر قشنگ هم روی کارتهای هدیه (گیفت ها) نوشته شده بود : چند وقتی بود که لثه ه...
12 خرداد 1391

روروک

امروز 10 خرداد 1391 وقتی که صبح از خواب بلند شدی صبحونت رو خوردی و گذاشتمت تو روروک خودمم مشغول کارهای جشن دندونیت بودم که یهو دیدم یه چیزی خورد پشت پاهام  وقتی برگشتم دیدم شما با روروک از اون سر آشپزخونه پا زدی و اومدی رسیدی به من نمی دونی چقدر ذوق کردم اینقدر بوست کردم که ناراحت شدی ههههههه خب چی کار کنم شازده پسرم با روروک راه می ره از صبح هم گیر دادی به در لباسشویی فکر کنم تا چند روز دیگه از جا درش بیاری قربونت برم (فدای سرت) فردا هم جشن دندونی جنابعالیه کلی از دوستات رو دعوت کردم دیروز با تینا و ساینا رفتیم یه لباسی برات خردیدم که نگو ماشالا خیلی بهت میاد خود فروشنده وقتی لباس دید تنت کلی ازت عکس گرفت خوشتیپی به خدا قربون...
10 خرداد 1391

عکسهای آتلیه اسفند 90

بالاخره عکسهای آتلیه شما آماده شد قربونت برم که هرکی این عکسهارو دید بهم گفت اسپند دود کن ماشالا مثه چند ساله ها افتاده انگار نه انگار 6 ماهشه (آخه اونموقع که رفتیم آتلیه 6ماهت بود) عشقمیییییییییییییییییییییییییییییییی به خدا خیلی دوستت دارم و این هم عکس پاسپورت آقا بردیا ...
9 خرداد 1391

دلم تنگ می شه

بردیا جونم گاهی وقتها دلم می گیره از همه چیز از این که تو زود بزرگ بشی و من دلم برای این روزهات تنگ شه برای دددد گفتنات برای موش شدنها برای بغض کردنت برای غذا خوردنت و پف کردنهات برای تو آب فوت کردنهات برای یه وری خوابیدنهات برای بلند خندینهات برای نانای کردنها برای بغل کردنهات برای بوسیدن بی حد مرز واییییییییییییییییییییی دارم داغون می شم بردیا خیلی بهت وابسته شدم خیلیییییییییییییییییییییییییی من بدون تو چه جوری زندگی می کردم تا الان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بردیا بردیا عشق من امید من زندگی من همیشه کنارم باش همیشه کنارتم دوستت دارم حتی یه لحظه هم جدا نمی شم از تو ...
5 خرداد 1391

مامانی مریض بود

روز 24 اردیبهشت بود که با بابایی و شما رفتیم دکتر برای چکاپ ماهیانت تو راه که داشتیم می رفتیم یه حشره رفت تو چشم من و کلی سوخت زود بابایی درش آورد ولی کار از کار گذشته بود و اوفونت کرده بود بود وقتی با بابایی رفتیم دکتر گفت اوفونت شدیده و تا 10 روز طول می کشه خوب بشه خلاصه کلی درد و سوزش داشتم تا چند روز پیش که تب و لرز هم بهش اضافه شد و سینوزیت هام چرک کرد و زد به گوش و گلوم دوبار رفتم زیر سرم و آنتی بیوتیک های قوی و عکس از ریه و سینوسهامو ..... تا دیشب که حالم یه مقدار بهتر شد و با تینا آخه اومده بود پیش ما و مواظب تو بود اومدیم خونشون شب خوابیدیم . وزن :9/100  قد : 66 و اما امروز صبح 3 خرداد 1391 وقتی که داشتم تو خونه دائی مسعو...
3 خرداد 1391
1